امروز هوای تهران تمیزه، چراغ سبزه ولی انقدر ترافیک هست که راه نمی شه رفت... رادیو آوا می خونه... یه موزیک پاپ ملایم که تا حالا گوش نداده بودمش... چراغ زرد چشمک زن ، چشمک می زنه...از کنار یک دختر بچه ی ۷_۸ ساله ی گل
فروش رد شدیم... یک روسری قرمز کوچولو با یک کاپشن قهوه ای پوشیده بود و موهای روشنش از روسری زده بود بیرون... خیلی خوشگل بود ، وقتی که دیدمش ریتم نبضم تغییر کرد... با خودم فکر می کردم که چطوری دلشون میاد که بچه به این کوچیکی رو تو این شرایط تنها بذارن؟؟تو این فکر بودم که بابام گفت:《 شنیده بودی که یک خانومه هر روز با هواپیما از اصفهان میومد تهران گدایی می کرد؟؟》اصلا هرچی...الان دیگه کلی اومدیم جلو تر، ولی من هنوز تو فکر اون دختر بچه ام...موضوعات مرتبط: کلکسیون من نوشت برچسبها: خاطره , خیابان , حرف شمعدونی کنار پنجره...
ادامه مطلبما را در سایت شمعدونی کنار پنجره دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : iamskywalker بازدید : 82 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 18:54